35 ماهگیت مبارک عزیزکم
سلام جان مادر
وقتی کسی سربه سرت می گذاره بهش میگی شوخی نداریم،شوخی نداریما، اینقدر بامزه میگیحالا از کجا یادگرفتی نمی دونم
از موقعی که تولد دوسالگیتو گرفتیم، بهم میگی مامان بیا تولد بدیریم( بگیریم)،مامان من آجرامو بیارم کیک درست کنیم،سمع(شمع) بذار روش، فوت کنم تولد بدیریم،وقتی شمع را فوت می کنی،نوبت به دست زدن می رسد و هرکس در آنجا باشد باید دست بزند و شعر تولد بخوانیم
بهم میگی مامان من می خوام برم مدرسه،برام کیف بخر من برم مدرسه، خیلی دوست دارم مهدقرآن بفرستمت، ولی موقعی که سوال کردم گفتن از 4 سالگی ثبت نام می کنن،نمی دونم مهدکودک بفرستمت یا هنوز زوده
بابا بلدرچین خریدن و وقتی سوارماشین شدن پرسیدی این چیه، گفتم بلدرچین، گفتی با چاتو(چاقو) ببریم، پوست بتنیم(بکنیم)، بسوریم(بشوریم)، آبگوست(آبگوشت) کنیم بخوریم،من
ازم پرسیدی مامان بابا کجا رفت، گفتم سرکار، گفتی خوب رفته سرکار کارکنه، پول بیاره، بریم بستنی بخریم، عجب دنیای کوچکی داری عزیزکم
موقع خواب، بهم میگی مامان بیا بوست کنم،چند لحظه بعد مامان بیا نازت کنم و باز مامان شب بخیر، ولی باز راضی به خوابیدن نمی شوی و شروع می کنی به تعریف کردن از اتفاقات روزانه
عزیزم دلم فقط یک ماه مانده تا روز تولدت،35 ماهگیت مبارک گلکم، چقدر زود بزرگ می شوی، آهسته تر جان مادر من بپایت نمی رسم