، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

ღبهانه قشنگ زندگیღ

طلوع 4 سالگی

  عطر موهایت … نرمی دستانت... راه رفتنت … صدایت... حرف زدنت... نگاه کردنت... همه و همه مرا وا میدارد که در این روز شکر گذار باشم که شراب ناب چشمانت را مینوشم اي تنها دليل رد کردن هر دليل و اي تنها بهانه ي آوردن هر بهانه ديوانه ي مهرباني تؤام اي بهترين چه خوب شد که به دنيا آمدي و چه خوبتر شد که دنياي من شدي پس براي من بمان و بدان که تو تنها بهانه براي بودني اما امروز روز توست، روز تولدت بهترین بهانه برای یادآوری اینکه بی تو نمیتوانم زنده بمانم   تولدت مبارک بهانه قشنگ زندگیم   میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رن...
30 بهمن 1393

35 ماهگیت مبارک عزیزکم

سلام جان مادر   وقتی کسی سربه سرت می گذاره بهش میگی شوخی نداریم،شوخی نداریما ، اینقدر بامزه میگی حالا از کجا یادگرفتی نمی دونم   از موقعی که تولد دوسالگیتو گرفتیم، بهم میگی مامان بیا تولد بدیریم( بگیریم)،مامان من آجرامو بیارم کیک درست کنیم،سمع(شمع) بذار روش، فوت کنم تولد بدیریم ،وقتی شمع را فوت می کنی،نوبت به دست زدن می رسد و هرکس در آنجا باشد باید دست بزند و شعر تولد بخوانیم   بهم میگی مامان من می خوام برم مدرسه،برام کیف بخر من برم مدرسه ، خیلی دوست دارم مهدقرآن بفرستمت، ولی موقعی که سوال کردم گفتن از 4 سالگی ثبت نام می کنن،نمی دونم مهدکودک بفرستمت یا هنوز زوده   بابا بلدرچی...
30 دی 1393

شیرین زبون

سلام قندعسلم   خونه سازیاتو میاری و بهم میگی مامان بیا بازی، برای حیوونام خونه بسازیم،درحالی که با هم بازی می کردیم بهت گفتم: گل پسرم دوستت دارم میگی : چرا؟ میگم : آخه خیلی عسلی میگی : نه مامان سُما اِلی عسلی( شما خیلی عسلی) من : ...
9 آذر 1393

...

سلام شیرینکم   روزهای دوشنبه که میشه از طرف شهرداری زباله های خشک رو از درب منازل جمع می کنند، شما تا صدای آژیر ماشین رو می شنوی به مامان بزرگ میگی : اومدن آسال تُشک (آشغال خشک) ببرن، به من بده ،پلاستیک زباله ها رو می گیری و میری دم در و تحویل میدی، اونها هم بهت کیسه زباله میدن، اون روز تاشب هر که میاد براش توضیح میدی که: آسالارو(آشغالها) بردم دم در، آقا دِرفت(گرفت) بعد پت ( پرت ) کرد تو ماشین و بهم تیسه دباله داد یه روز به مامان بزرگ میگی : مامان جون آسال تشک بده ببرم ، مامان جون بهت میگه : آشغال خشک نداریم،شما هم معترض میشی و می ری دم در می ایستی، آقایی که همیشه زباله ها رو جمع می کنه نگاهی بهت می کنه و بهت کیسه زب...
9 آذر 1393

کلمات خارجی خارجی

سلام فرشته کوچک من   این طوطی رو بابابزرگ اوایل تابستان برات خریدن، با دیدنش ذوق کرده بودی،اسمشو گذاشتیم فندق، ولی شما مَکو صداش می کنی، فقط چند ماه فکرش می کردیم که مکو یعنی چی و این اسم از کجا اختراع شده یک روز که  شعر میرم مدرسه رو که خیلی دوستش داری با هم می خوندیم،گفتی جیبام پر از مکو و پسته متوجه شدم که شما به فندق میگی مکو( حتی اگر اشتباه هم تلفظ کنی مَکو تلفظ نمیشه ) (تو این عکس باهم رفته بودیم گردش، شما هم اصرار داشتی که حتما مکو هم همراه خودمون ببریم )   جالبه که به خودکار میگی یُغار گاهی اوقات بهم میگی مامان لایی ،هنوز متوجه نشدم لایی یعنی چی   ...
3 آذر 1393

1000 روزگیت مبارک دلبندم

سلام نفس مامان و بابا   شیرین زبونم 1000 روزگیت مبارک     1000 روز قشنگ و رویایی رو در کنارت سپری کردیم،1000 روزه که نفسمان به نفست بند است، 1000 روز است که به برکت وجودت من مادر شده ام،خدایا شکرت به این هدیه شیرینی که بهمون دادی،خدایا خودت نگهدارش باش   یک جهان قاصدک ناز به راهت باشد بوی گل نذر قشنگی نگاهت باشد و خداوند شب و روز و تمام لحظات با همه قدرت خود پشت و پناهت باشد       آرزویی بکن گوشهای خدا پر از آرزوست و دستهایش پر از معجزه آرزویی بکن شاید کوچکترین معجزه اش بزرگترین آرزوی تو باشد دلبندم با من بم...
1 آذر 1393

مردکوچک

سلام مردکوچک فدات بشم عزیزدلم که تو کارهای خونه به مامان کمک می کنی وقتی می خوایم سفره رو پهن کنیم ظروف رو میاری و خیلی شیک و دخترونه بشقابها رو می چینی ، لیوان و قاشق و چنگال رو کنار بشقابها می گذاری ، اینقدر قشنگ این کار رو انجام میدی که اون لحظه می خوام هروقت دارم چیزی رو دستمال می کشم شما هم باید کمکم کنی با زبان شیرینت بهم میگی : مامان دمال (دستمال) بده من بتشم (بکشم) رفته بودیم فروشگاه من هرچیزی که لازم داشتم داخل سبد می گذاشتم ،شما هم هرچی تو فروشگاه بود رو می آوردی و داخل سبد می گذاشتی ، من هم پنهان از شما اونها رو برمی گردوندم . خلاصه ماجرایی داشتیم وقتی می خوام لباسها رو پهن کنم یکی یکی لباسها ر...
27 آبان 1393

مامان دوسیت دارم

سلام دلبندم با ماشینات بازی می کردی ، من هم در حالی که از خستگی نشسته بودم جلوی تلوزیون، اومدی بغلم و دو تا دستاتو گذاشتی دور گردنمو و آرام گفتی مامان دوسیت دارم ،من انگار همه خوشبختی دنیا رو بهم داده بودن، خدایاشکرت   آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست   حال به بهانه های مختلف بهت می گم : گل پسرم بگو مامان دوستت دارم ، در حالی که لبخند شیرینی بر لب داری میگی : مامان دوسیت دارم   ...
4 آبان 1393